زخم پارت ۵
اون - بیداری؟
پیشم دراز کشید و یکم هودیمو بالا زد و شکمم رو لمس کرد .
اون - میخواستم بگه من پدر مادرتو نکشتم . پدرم کشته .
دستشو رو شکمم حرکت داد و زیر هودیم برد وشروع به لمس کردن سینه هام کرد .
من - چی میخوای؟
سریع دستش از رو بدنم بر داشت و گفت .
شدو - او تو بیداری؟
فردا منو برد تو کلبه ی کوچیک . رو میز جلوی روش نشسته بودم . گرما ی شومینه تو صورتم میخورد . نفس عمیقی کشیدم و گفتم - میخوای دوباره خونمو بخوری؟
شدو که روی مبل تک نفره ی جلوم نشسته بود و به پاشو روی پایه دیگش گذاشته بود گفت .
شدو - خوب که میدونی ...ولی الان نه.
من - منظورت چیه؟
شدو - تو خوب میدونی که امشب قراره بریم شام پیش امی و ناین .
من - آره . خب که چی شما که قرار نیست منو ببرید.
شدو - چرا ما تورو میبریم.! امی و ناین اسپایدر والن هستن ...ازت میخوام از امی فاصله بگیری .
من - چرا اون وقت؟
شدو - چون اون یه اسپایدر والن ساده نیست...میگن مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر اونا یه عنکبوت رتیل بوده ... اون ملکه ی اسپایدر والنن
هست ...اسپایدر والنن شهر اسپایدر والن هاست . اونا با قدرتشون خودشونو تو دل یه فرد جدید جا میکنن ...مخصوصا تو که یه آدم هستی . اگه حتی ثیز بودی بی خیالت میشدن(ثیز ها دسته ای از افراد سنگ دل هستن که جز شکنجه قدرت خاصی ندارند اونا به دو دسته تقسیم شدن و برای شکنجه ی دشمنان هر دو سرزمین حاظر شدن) ولی چون یه انسان آدی هستی دنبال فرصت هستن که تورو هم تبدیل به اسپایدر والن کنن .
من - باشه .
کتشو در آورد و بهم اشاره کرد بیام رو پاش بشینم . رفتم رو پاش نشستم . من یه حس خیلی عجیب نسبت به شدو دارم که منو وادار میکنه هر کاری که خواست رو انجام بدم و زود ببخشمش .
شدو - زیاد از خونت نمیخورم ولی بجاش یه کار دیگه میکنم.
من - چه کا...
تا میخواستم جملمو تموم کنم همون سوزش شدید رو تو گردنم احساس کردم ولی بعد از پنج ثانیه تموم شد . دراز کشیدم رو پای شدو و نفس نفس زدم . حالم که بهتر شد منو نشوند رو پاش .
شدو - میدونی شاید زیاد از این کار خوشت نیاد ولی(کلمه ی نا مفهوم با ×××××××نشون داده میشه)××××××هست .
به دست چپش منو گرفت و کف دستش رو دهنم بود و با دست راستش شلوارمو تا زانو پایین کشید .
پرش داستانی به زمان شام . تو ماشین موقه ی رفتن .
شدو - دردت نیو مد که؟
من - ...*رومو برگردوندم به اون سمت*
پایان
پیشم دراز کشید و یکم هودیمو بالا زد و شکمم رو لمس کرد .
اون - میخواستم بگه من پدر مادرتو نکشتم . پدرم کشته .
دستشو رو شکمم حرکت داد و زیر هودیم برد وشروع به لمس کردن سینه هام کرد .
من - چی میخوای؟
سریع دستش از رو بدنم بر داشت و گفت .
شدو - او تو بیداری؟
فردا منو برد تو کلبه ی کوچیک . رو میز جلوی روش نشسته بودم . گرما ی شومینه تو صورتم میخورد . نفس عمیقی کشیدم و گفتم - میخوای دوباره خونمو بخوری؟
شدو که روی مبل تک نفره ی جلوم نشسته بود و به پاشو روی پایه دیگش گذاشته بود گفت .
شدو - خوب که میدونی ...ولی الان نه.
من - منظورت چیه؟
شدو - تو خوب میدونی که امشب قراره بریم شام پیش امی و ناین .
من - آره . خب که چی شما که قرار نیست منو ببرید.
شدو - چرا ما تورو میبریم.! امی و ناین اسپایدر والن هستن ...ازت میخوام از امی فاصله بگیری .
من - چرا اون وقت؟
شدو - چون اون یه اسپایدر والن ساده نیست...میگن مادر مادر مادر مادر مادر مادر مادر اونا یه عنکبوت رتیل بوده ... اون ملکه ی اسپایدر والنن
هست ...اسپایدر والنن شهر اسپایدر والن هاست . اونا با قدرتشون خودشونو تو دل یه فرد جدید جا میکنن ...مخصوصا تو که یه آدم هستی . اگه حتی ثیز بودی بی خیالت میشدن(ثیز ها دسته ای از افراد سنگ دل هستن که جز شکنجه قدرت خاصی ندارند اونا به دو دسته تقسیم شدن و برای شکنجه ی دشمنان هر دو سرزمین حاظر شدن) ولی چون یه انسان آدی هستی دنبال فرصت هستن که تورو هم تبدیل به اسپایدر والن کنن .
من - باشه .
کتشو در آورد و بهم اشاره کرد بیام رو پاش بشینم . رفتم رو پاش نشستم . من یه حس خیلی عجیب نسبت به شدو دارم که منو وادار میکنه هر کاری که خواست رو انجام بدم و زود ببخشمش .
شدو - زیاد از خونت نمیخورم ولی بجاش یه کار دیگه میکنم.
من - چه کا...
تا میخواستم جملمو تموم کنم همون سوزش شدید رو تو گردنم احساس کردم ولی بعد از پنج ثانیه تموم شد . دراز کشیدم رو پای شدو و نفس نفس زدم . حالم که بهتر شد منو نشوند رو پاش .
شدو - میدونی شاید زیاد از این کار خوشت نیاد ولی(کلمه ی نا مفهوم با ×××××××نشون داده میشه)××××××هست .
به دست چپش منو گرفت و کف دستش رو دهنم بود و با دست راستش شلوارمو تا زانو پایین کشید .
پرش داستانی به زمان شام . تو ماشین موقه ی رفتن .
شدو - دردت نیو مد که؟
من - ...*رومو برگردوندم به اون سمت*
پایان
- ۱.۱k
- ۰۸ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط